جدول جو
جدول جو

معنی روز داد - جستجوی لغت در جدول جو

روز داد
(زِ)
کنایه از روز قیامت:
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
و گر تو می ندهی داد روز دادی هست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزه دار
تصویر روزه دار
کسی که روزه گرفته، روزه گیر، صائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی دادن
تصویر روی دادن
به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روز گرد
تصویر روز گرد
آفتاب، خورشید
آفتاب گردان، گیاهی با برگ های درشت و ساقۀ بلند و گل های سبدی زرد رنگ که میان آن ها تخم هایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آن ها را تف می دهند و مغز آن را می خورند، روغن آن را نیز می گیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراک ها به کار می برند، گل آن همواره رو به آفتاب می گردد، روز گردان، روز گردک، آفتاب گردک، آفتاب گردش، آفتابگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
مخفف روی داده، بیان کار و کردار، سرگذشت و اتفاق و عارضه و سانحه و حادثه، (ناظم الاطباء)، ماجرا، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
یکی از ظالمان گم گشت تارشب است یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوز دادن
تصویر گوز دادن
گوزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راز دار
تصویر راز دار
سر نگاهدار، دارنده راز کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز ماه
تصویر روز ماه
حساب روز و ماه و سال تاریخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز گرد
تصویر روز گرد
آنکه در روز گردش و حرکت کند، آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح دار
تصویر روح دار
جاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوز دار
تصویر غوز دار
کوژ پشت خمیده پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز ماه
تصویر روز ماه
حساب روز و ماه و سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
((دَ))
گستاخ کردن، پررو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزداد
تصویر روزداد
آکتوآلیته
فرهنگ واژه فارسی سره
اظهار کردن، ابراز کردن، آشکار ساختن، فاش ساختن، فاش کردن
متضاد: نهفتن، نگفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
Spirit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
animer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بادی که به هنگام روز و در حاشیه ی رودخانه وزد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
活気づける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
להחיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
menyemangati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
प्रोत्साहित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
aanmoedigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
animar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
animar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
animare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
激发
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
ożywiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
надихати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
beflügeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
вдохновлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
격려하다
دیکشنری فارسی به کره ای